قسمت سوم مصاحبه با سردار پريشاني

چه سالی تیپ امام حسن(ع) را تأسیس کردید؟ آن افرادی که در کنار شما در تأسیس تیپ نقش داشتند چه کسانی بودند؟

تیر ماه سال 1361 مرحله سوم عملیات رمضان تیپ 17 قم به فرماندهی سردار شهید حسن درویش انجام شد و پاسگاه زید عراق به تصرف نیرو‌های خودی درآمد. بنابر ضرورت و شرایط حاکم بر تیپ 17 قم که اغلب نیروهایش از شهرهای قم، ساوه، اراک، همدان و قزوین بودند و به لحاظه جغرافیایی با هم طراز نمی‌شدند، در تعیین فرمانده گردان و فرمانده محور تیپ 17 اختلاف شدیدی به وجود آمده بود. برادر عزیز شهید حسن درویش هم با شناخت کاملی که از اوضاع و احوال سیاسی و فرهنگی آن زمان و همچنین حساسیت موضوع داشت، تمام وقت خود را برای رفع اختلاف نیروها صرف می‌کرد. سرانجام بنابر تشخیص فرماندهی کل سپاه، سردار شهید زین‌الدین را که خودش اهل قم بود به فرماندهی تیپ 17 قم و سردار شهید حسن درویش را به مدت بسیار محدود به فرماندهی تیپ 22 بعثت (جایگزین برادر شهید علی تمیمی) منصوب شدند. این یگان هم مشکلات زیادی همانند تیپ 17 قم در خود داشت. تیپ 22 بعثت بعد از پایان نبرد رمضان منحل شد و کلیه نیروهای تیپ در قالب یک گردان زرهی به نام 72 محرم سازماندهی ‌شدند. بنابر تقسیم فرماندهان سپاه به‌ویژه فرمانده‌هان جنگ که زمینه حضور نیروها‌ی مردمی و بسیجی انبوه به صورت را فراهم کرده‌ بودند، سپاه منطقه هشت (شامل خوزستان و لرستان) دارای یک تیپ زرهی به نام تیپ 7 ولی‌عصر(عج) بود و رفته رفته شرایط به گونه‌‌ا‌ی شد که سازماندهی و هدایت بیست گردان در غالب یک تیپ واقعاً سخت و مشکل شد، لذا فرماندهان منطقه هشت با مجوز از فرماندهی محترم کل سپاه دستور تأسیس یک یگان دیگر (تیپ مستقل) را گرفتند و با دعوت از سردار شهید حسن درویش دستور العمل تشکیل یک تیپ زرهی پیاده به ایشان ابلاغ شد.

خاطرم هست به اتفاق شهید حسن درویش به منزل آن شهید در شهرستان شوش رفتیم. ایشان آن زمان دنبال انتخاب یک نام برای تیپ بود. با هم‌فکری همدیگر پنج گزینه را درنظر گرفتیم: تیپ امام حسن عسگری(ع)، تیپ امام جعفر صادق(ع)، تیپ امام محمد باقر(ع)، تیپ امام حسن مجتبی(ع) و تیپ امام موسی بن‌جعفر(ع). بالاخره شهید درویش گفت: به دلیل مظلومیت امام حسن مجتبی(ع) در طول تاریخ دلم می‌خواهد نام مبارک ایشان را روی تیپ بگذارم. برابر ابلاغیه ستاد کل سپاه مبنی بر انتخاب نام تیپ که می‌بایست شامل دو عدد و دو حرف باشد لذا روز تولد امام حسن مجتبی(ع)که مقارن است با پانزدهم ماه مبارک رمضان به‌عنوان اعداد آن انتخاب و نام تیپ شد تیپ 15 امام حسن مجتبی(ع) و در مهر ماه 1361 رسماً تیپ امام حسن مجتبی(ع) به جمع یگان‌های رزمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست. در این میان پس از انتخاب نام تیپ، همان روز در شهر شوش به همراه یکدیگر اقدام به تهیة یک لیست نیرو برای کادر مورد نیازش کردیم که همه آنها داخل سازمان تیپ 17 قم به صورت مأمور مشغول خدمت بودند. پس از تهیة‌ لیست مورد نظر که در رأس آن شهید بزرگوار حبیب‌الله شمایلی قرار داشت، آن را به فرماندهی منطقه هشت سپاه جنوب در محل قرارگاه فعلی کربلا (گلف) ارسال کردیم. حالا می‌بایست همه کادر تیپ 17 قم از آن سازمان جدا می‌شد و طبیعی بود که شهید مهدی‌ زین‌الدین با مشکل روبرو شود و موافقت نکند. به‌ویژه اگر شهید شمایلی، شهید بهروزی، شهید اندامی، شهید مرتضی روحیان و همینطور برادران دیگر از جمله حاج حمزه صنوبر نهاوندی، گودرز نوری، احمد باعثی و حاج حسن سرخه از ساختار تیپ 17 جدا می‌شدند واقعاً تیپ دچار ضعف و کمبود نیرو می‌شد؛ اما به هر صورتی که بود سرانجام با موافقت مهدی‌زین‌الدین همه افراد در خواست شده آزاد شدند و سریعاً خود را به فرماندهی تیپ 15 امام حسن(ع) معرفی کردند.،به جز شهید شمایلی که بعد از عملیات والجر مقدماتی به تیپ 15 امام حسن(ع) پیوست.

پس از تعیین نام و درخواست نیرو‌های کادر به اتفاق شهید درویش جهت تعیین محل قرارگاه تیپ چند منطقه را کاندید کردیم که بهترین گزینه محل فعلی سایت چهار بود که انتخاب شد و قرار شد ابتدا با احداث چادر، واحدهای تیپ مستقر شوند و بعد کم کم با ساخت و ساز، ستاد و تیپ را در این منطقه استقرار دهیم. این امر با آمدن شهید حبیب‌الله شمایلی و انتخاب او به‌عنوان رئیس ستاد تیپ 15 امام حسن(‌ع) سرعت بیشتری گرفت. طبق برآورد من و شهید حسن درویش حداقل دو ماه جهت راه‌اندازی و تأسیس تیپ زمان نیاز بود. با همت وتلاش برادران شهید شمایلی، بهروزی و دیگر برادران در طول مدت سی روز تشکیلات تیپ در منطقه سایت چهار اعلام حضور رسمی کرد و به‌طور متداول گردان‌های استان لرستان از تیپ 7 ولی‌عصر(عج) منفک و به سازمان تیپ منتقل شدند که شامل سه گردان پیاده می‌شد. سپس با موافقت فرمانده منطقه، دو گردان از شهرستان بهبهان واگذار و به دنبال آن یک گردان از شهرستان شوشتر و یک گردان از شهرستان شوش به سازمان تیپ منتقل شد که در مجموع تیپ 15 امام حسن در آذر ماه 1361 دارای شش گردان رزمی کامل گردید. در یک تجزیه و تحلیل واقعی سازمان نیروهای داخل تیپ شامل موارد زیر می‌شدند:

1) نیروهای سازمانی که به صورت مصوب از کلیه شهرستان‌های استان لرستان و تعدادی از شهرهای استان خوزستان بودند که در مجموع به شش گردان پیاده می‌رسیدند.

2) نیروهای غیور سازمانی که به صورت انفرادی و کادر قدیمی تیپ 17 قم و آنهایی که در جبهه شوش از تعدادی از شهرستان‌های بیرون از منطقه هشت (خوزستان و لرستان) حضور فعالی داشتند. از جمله این نیرو‌ها می‌توان سردار نهاوندی از استان تهران، سردار شهید مرتضی روحیان از شهرستان ملایر، زنده‌یاد اصغر ملکیان از شهرستان اصفهان و تعدادی دیگر که در حال حاضر، حضور ذهن ندارم، نام برد.

ادامه دارد

 

 


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 16 خرداد 1390برچسب:, توسط مصطفی

قسمت دوم : مصاحبه با سردار پريشاني

افراد شاخصی را که در آن ایام با آنها بودید، چه کسانی بودند؟

در ایام شروع جنگ، شرایط به گونه‌ای بود که حضور هر کس بنا به فرمان حضرت امام خمینی(ره) مبنی براینکه، با تمام قدرت جلو ارتش عراق ایستادگی ‌کنید، یک تکلیف شرعی محسوب می‌شد. می‌توان گفت عدم تمرکز و پراکندگی نیروها و همچنین عدم تجربه و نبود یک ارتش قدرتمند از دلایل اصلی ناتوانی ما در مقابل پیش‌روی ارتش عراق بود. وقتی به آمار و ارقام رجوع می‌کنیم می‌بینیم حدود نود درصد نیروها در روزهای اولیه جنگ یا به صورت انفرادی اعزام می‌شدند یا به صورت گروهی آن هم گروه‌های چهل تا پنجاه نفره و هر گروهی سعی می‌کرد خودش را به خوزستان یا به شهر اهواز برساند آن وقت خودشان تصمیم می‌گرفتند به کجا بروند. لذا وقتی شرایط آن زمان را در نظر می‌گیریم می‌بینیم که انتخاب فرمانده یا سرپرست آن نیروها به صورت خودجوش بود، یعنی ممکن بود در بین پنجاه نفر یا چهل نفر که یک گروه را تشکیل می‌دادند یک نفر صلابت، تواناتی و شجاعت بیشتری نسبت به دیگران داشت به همین‌خاطر دیگران از او تبعیت می‌کردند و او را به فرماندهی خود می‌پذیرفتند. در یک تجزیه و تحلیل کلی می‌توان گفت ظهور و پیدایش فرماندهان در میان نیروهای اعزامی به این صورت اتفاق می‌افتد.

از یک سو هم می‌توان گفت اوایل جنگ افراد شاخص و شناخته‌شده‌ای وجود نداشتند و هر کس بنابر ضرورت در منطقه حضور داشت. برای نمونه خاطره‌ای را بیان می‌کنم. دقیقاً بیست روز از شروع جنگ گذشته بود که از طرف فرمانده سپاه خوزستان شهید بزرگوار محمدرضا پورکیان به عنوان فرمانده سپاه سوسنگرد تعیین شد. به همراه شهید پورکیان به سمت ساختمان سپاه سوسنگرد رفتیم. اثری از نیرو و افراد اعزامی نبود. رفتیم و در یک مدرسه مستقر شدیم. ساعت یازده روز بعد، خبر آوردند که دشمن از طریق کرخه کور در حال پیش‌روی به سمت جادة حمیدیه ـ سوسنگرد است و هم‌اینک به روستای گل‌بهار رسیده. به اتفاق شهید پورکیان و سه نفر دیگر از برادران به سمت منطقه درگیری رفتیم. شهید پورکیان به سرعت در حالی‌که ماشین را در پایین جاده مستقر کرده بود به سمت دشمن شروع به دویدن کرد. با شلیک تیربار تانک‌های عراقی مجبور شدیم در داخل کانال آب پناه بگیریم. شهید محمدرضا پورکیان در حالی که تکبیر می‌گفت از کانال خارج ‌شد و اقدام به تیراندازی کرد. پس از چند ساعت درگیری و مقاومت بالاخره دشمن موضع ما را پیدا کرد و با شلیک تیربار، ابتدا پورکیان را شهید و سپس یکی دیگر از برادران را زخمی کرد. با این مقاومت ضعیف، دشمن باز هم شروع به پیش‌روی کرد و ضمن تصرف جاده حمیدیه ـ سوسنگرد اقدام به قطع جاده کرد و به طرف حمیدیه آمد. به این ترتیب اولین فرمانده من در جنگ، شهید پورکیان بود.

 ادامه دارد

 


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 11 خرداد 1390برچسب:, توسط مصطفی

 گپی دوستانه با سردار پریشانی از پایه‌گزاران تیپ 15 امام حسن مجتبی(ع) با موضوع چگونگی تشکیل آن تیپ

قسمت اول

اشاره:یادش به خیر! زمستان سال 59 برای اولین بار آقا محمود را در سپاه شوش دانیال دیدم. او مسئول امور مالی سپاه بود، البته امور مالی بهانه حضورش در آن منطقه بود چرا که در طول ماه، حداکثر 72 ساعت محمود در سپاه بود و به کارهای مالی می‌پرداخت و بقیه ایام در خطوط مقدم نبرد بود. هیچ‌گاه او را آرام نمی‌دیدم. همیشه در جنب و جوش بود. من و محمود هیچ وقت میانه خوبی با هم نداشتیم. او جوان بود و یکپارچه شور و شوق، من بچه‌سال بودم و به حرف‌های او هیچ توجهی نمی‌کردم. به همین خاطر میانه من و او هیچ وقت خوب نبود.

 هرگز صبح روز 25 فروردین سال 60، حین عملیات را فراموش نمی‌کنم. لحظه‌ای پدر حسن سرخه و خلف ظهیری گیر افتادند و نزدیک بود که اسیر بشوند. محمود بدون واهمه به طرف دو نفر عراقی که سد راهمان شده بودند هجوم برد و باعث نجات آن دو پیرمرد شد. این را هم بگویم که انصافاً محمود برای من مثل یک برادر بزرگ‌تربود. اگر چه من هرگز حرفش را گوش نمی‌کردم ولی او هیچ وقت مرا رها نکرد.

ضمن معرفی خودتان برای خوانندگان ما، بفرمایید چه تاریخی وارد جنگ شدید؟ چند ساله‌ بودید جناب آقای پریشانی و اولین جبهه‌ای که حضور داشتید کدام جبهه بود؟

محمود پریشانی هستم، عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خوزستان. در ابتدای ورودم به سپاه عضو هیئت علمی دانشگاه امام صادق(ع) بودم و تا پایان خدمتم هم در سپاه ماندم. من همیشه یکی از مهم‌ترین و ارزشمندترین مشاغل پس از جنگ تحمیلی را شغل معلمی می‌دانم. اکنون که پانزده سال از جنگ تحمیلی می‌گذرد وظیفه شرعی خودم می‌دانم که کلیه تجربیات علمی و عملی هشت سال دفاع مقدس را به دیگران انتقال دهم. از این رو بنابر فرموده مقام معظم رهبری جنگ را یک دانشگاه عظیم می‌دانم که می‌توان سال‌ها از این دانشگاه بهره‌برداری‌های خیلی خوبی کرد. به حمدالله از زندگی معلمی در این دو دهه هم بسیار راضی هستم و خداوند متعال را شاکرم که چنین زندگی آبرومندانه‌ای را نصیبم کرد.

از ابتدای شهریور ماه 1359 که ناقوس جنگ از طرف رژیم بعث عراق نواخته شد بنابر صلاح‌دید فرمانده سپاه خوزستان به مناطق مرزی اعزام شدم. عملاً پس از هجوم سراسری ارتش بعث عراق ما وارد مرحلة جدیدی از جنگ شدیم. من در آن شرایط بیست ساله بودم و یک جوان انقلابی جامعه محسوب می‌شدم. وضعیت حاکم بر جنگ در روزهای ابتدایی بسیار نابسامان و نامتعادل بود. زمانی که برای دفاع به منطقه بستان در تنگه چزابه می‌رفتیم، خبر ‌آوردند که ارتش بعث عراق جاده اهواز ـ خرمشهر را تصرف کرده، به سمت اهواز در حال پیش‌روی است. به سرعت با تعدادی از برادران سپاه و تعدادی از نیروهای غیر بومی به سمت منطقه درگیری در غرب اهواز ‌‌رفتیم اما با توجه به عدم تجربة‌ نیروهای خودی، همچنین قدرت آتش دشمن و وجود یگان‌های زرهی قدرتمند، مجبور شدیم به صورت جنگ و گریز با دشمن رو به رو شویم. در حین درگیری در منطقه غرب اهواز خبر ‌آوردند که ارتش بعث عراق از طریق تصرف رودخانه کرخه‌کور وارد جنگل کمبوعه

( جادة‌ اهواز- حمیدیه ) شده است و از آنجا در حال پیش‌روی به سمت جاده آسفالت است، لذا مجبور ‌می‌شدیم با توجه به این که برادران ارتش ـ لشکر 92 زرهی ـ در مقابل دشمن در منطقه غرب اهواز مقاومت می‌کردند، خودمان را برای یاری دیگر برادران به سمت حمیدیه برسانیم. با توجه به این شرایط روزهای ابتدایی جنگ را به طور کلی در منطقه چزابه، تپه‌های الله‌اکبر و همچنین محور طراح در خود شهر سوسنگرد در حال جنگ و گریز بودیم و این در حالی بود که فشار دشمن به محاصره و تصرف خرمشهر هر روز بیشتر می‌شد. خیلی پافشاری می‌کردیم که به سمت خرمشهر ـ آبادان برویم اما، با تصمیم‌گیری فرماند‌هان سپاه، حساسیت شهر اهواز و منطقه سوسنگرد برای ما بیشتر شد، لذا در مدت سی الی چهل روز ابتدایی جنگ، همهءبرادران سپاه و نیروهای مردمی با عملیات‌های چریکی و عملیات‌های شبانه، خود را به دشمن تحمیل ‌کردند. به طور کلی در یک جمع‌بندی می‌توان گفت که از ابتدای شروع جنگ در جبهه سوسنگرد وارد جنگ‌

ادامه دارد

 

 


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 11 خرداد 1390برچسب:, توسط مصطفی

 

سفر ، رفتن به ابديتي خيال انگيز، سرزميني با نخلستانهاي رويايي،نخل هاي  سربه آسمان كشيده آن تداعي كننده كاروان عاشقي بود كه از كنار نهرهايش گذر كرد و ردي بر جا گذاشت كه تا ابد قبله گاه سوخته دلاني است كه تشنه نوشيدن جرعه اي از آن زلال پاك هستند و هنوز هم اگر چشم باز كني تشعشعات نوراني آن مردان آسماني را در جاي جاي آن سرزمين ميتوان ديد . و باز هم از عشق گفتن ، مفهومي كه بارها گفته اند ، نوشته اند ، سروده اند و ساخته اند و پنداري همه خلقت براي تفسير اين مفهوم خلق شده اند . همان كه جوان نورسيده را در هيبت سادگي در بيابانهاي سوزان جنوب از اين طرف به آن طرف مي كشاند و در دل او شوري بر پا كرده بود كه هيچ جمله اي ياراي گفتن آن را ندارد . اگر غمي به سراغ او مي آمد ، حلاوتي در آن بود كه امروزه بعد از گذشت سالها براي آن غم شيرين دل تنگ مي شود . در انديشه بودم چرا در هنگامه دود آتش، غربت عجيبي به سراغم مي آمد و چرا هنوز كه هنوز است آن سرزمين را با تمام دلتنگيهايش دوست دارم و غربتش را با جان و دل خريدارم ؟ دوستي آشناي روزهاي دلتنگي بر صفحه ظاهر شد و پاسخم را داد . هنگامي كه ديار خود را با تمام دلبستگي ترك ميكني ، همه آن چيزي كه دوست داري و تعلق خاطري نسبت به آنها داري رها ميكني ، هياهوهايي كه تمام شبانه روزت را گرفته پس مي زني و ذهن را از هر آنچيزي كه مانع رسيدن به حقيقت درون ميشود تهي ميكني ، با خودت و تنها با خودت خلوت مي كني فرصت انديشيدن و غرق شدن در حقيقتهاي كه با فطرتت هماهنگ است را به دست مي آوري . اين همان است كه نام غربت بر آن نهاده ايم ، غربت از همه زنجيرهاي مانع رسيدن به درون و قربت رسيدن بدرون ، اكنون بعد از گذشت سالها درك ميكنم چرا بايد در هر فرصتي بار سفر بست و از ريلي هاي پر پيچ وخم گذشت ، خود را به سبزه هاي دوكوهه كه مانند مخملي خاك خوش مشام آن را نوازش مي دهد رساند ،  سجاد پهن كرد و حال وهواي حرم را تجربه نمود ، به جريان خروشان كرخه چشم دوختن و صورت را با آب گرم كارون نوازش دادن.  در لابه لاي نيستان هور به نغمه هاي پرندگان گوش دادن و به روي شن هاي روان جنگل امقر دراز كشيدن و دل به آسمان آبي دادن ،در نخلستانهاي شهر شور عشق از اين سو به آن سو به دنبال گمشده اي بودن ، خود را به جزيره مينو رساندن و هواي مينويي آن را با هواي دوزخي درون عوض كردن . در سمبل ماندگار شهر خون به جماعت ايستادن و در انتهاي جاده عاشقي نظارگر آخرين تشعشعات نوراني خورشيد بودن ، چشم دوختن به افق كه يادآور غروب خونين ياران به آسمان رفته است كه سرخ سرخ در دل آسمان آبي به پرواز درآمدند . آنگاه بغض جمع شده در هنگامه هاي آلودگي را با حبابهاي روان به روي خاك داغ جنوب ريختن .


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 11 خرداد 1390برچسب:, توسط مصطفی

به كلي يادم رفته بود كه بعنوان خبرنگار تيپ خوبان در جلسه حضور دارم ، از يكطرف حالت نوستالوژي كه نسبت به شخصيت هاي حاضر در جلسه داشتم و از طرفي ديگر حيران اين موضوع بودم كه يك سفر به سمت جنوب و حاضر شدن در مراسم تيپ 15 امام حسن (ع) كه هر ساله در اولين جمعه اسفند ماه برگزار ميشود  وما خيلي ساده با فراق بالي آسود در ايستگاه راه آهن سوار مركبهاي آهنين ميشويم . و تا انتهاي مسير از احوالات همديگر مي شنويم ، مي گوييم و مي خنديم و گاهي آهي سردي با تمام وجودمان مي كشيم ، كه واي چه روزگاري بود . وافسوس كه زود گذشت و خلاصه شرايطي مهيا ميشود كه به دور از قيل و قال زندگي مدرن در شهر پر از فراموشي به ياد بياوريم آنچه بوديم و آنچه بودند و اينك كجاي دنيا ايستاده ايم . همه و همه حاصل تلاش و جلسات متوالي است كه  فرماندهان آن هنگام در اتاق جنگي ديگر طراحي ميكنند . دومين جلسه بود و تا روز سفر نه ماه ديگر فرصت باقي است  ، بحث عميقي در گرفته ، همه با حرارت ديدگاه هاي خود را بيان ميكنند . و من ديگر نمي شنوم سخنانشان را و يا شايد نمي خواهم بشنوم فقط در پشت چهر هاي مهربانشان كه حالا چوپ خط روزگار خطوط سپيدي را بر سر و صورتشان حك كرده  صلابت روزگاران افتخار را ميبينم . گرچه ميدانم مورد  شماتت حرفه اي خودم قرار مي گيرم كه چرا به سبك و سياق روزنامه نگاران اصل خبر را خيلي ساده و روان با تيتري و سوتيري پي گيري نكردم . ولي چه كنم كه قلم در برخورد با اين جنس آدم ها خود را نمي شناسد و به گونه اي ديگر نگارش مي كند .


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 9 خرداد 1390برچسب:, توسط مصطفی

صفحه قبل 1 ... 6 7 8 9 10 ... 12 صفحه بعد